نـــم نـــم ِ آفتـاب
بسم الله...
محرم سال 1379 ، قرارمان دروازه قدیم شهر شام بود.
نوشته و معروف بود خاندان پیامبر (ص ) از این مکان وارد شهر شده بودند .
تعدادمان ؟ زیاد نبود ، 50 نفر شاید .
کاروانی به سمت حرمت دخت سه ساله ارباب حرکت کردیم.
حالا خرابه جایش را به خانه ها داده بود، مداح می خواند و اهل کاروان زمزمه می کردند
به کوچه ها رسیدیم ، سرها نمایان شد که مخفیانه نگاهمان می کردند و لب هایی که در گوش هم سخن می گفتند.!!
سکوت بینمان موج می زد
ما شنیدیم و دیدیم اما قطره ای از یک دریا را و همین کافی بود تا یک داغ عظیم زنده شود
دیگر روضه خوان ، سکوت کرده بود زیرا که هر دل برای خود روضه گرفته بود
.
.
باز نشر ِ یک نوشته قدیمی...
نوشته شده در شنبه 91/8/27ساعت
11:50 عصر توسط فاطمه سادات نظرات ( ) |
Design By : Pichak |